شخصیت ولادیمیر پوتین، رییس جمهور روسیه و مرد قدرتمند سال، هنوز برای آمریکاییها معمایی عجیب و دشوار است.
به گزارش خبرگزاری انصار، روزنامه الاتحاد چاپ امارات نوشت: وینستون چرچیل نخست وزیر انگلستان درسال 1939 گفته بود: (نمی توانم اعمال روسیه را حدس بزنم. این کار شبیه به یک معماست. معمایی که ممکن است کلیدی داشته باشد. به نظر من البته این کلید همان منافع ملی روسیه است). کلید (منافع ملی) نه تنها بازکننده معماهای روسیه که معماهای بریتانیا یا هر دولت دیگری میتواند باشد. اختلاف مساله دراین است که غرب با کلیدهایش میخواهد منافع ملی سایر کشورها را نادیده بگیرد واین مشکل همه ملتها با سران کشورهای غربی است. رفتار آنها شبیه اربابان قدیم روسیه است که در قرن نوزدهم، چنانکه گوگول نویسنده مشهور روسی میگوید: ( نه به من گوش میدهند و نه مرا میبینند و نه ساکت میشوند).
در این جا به چند مورد از نحوه برخورد سران آمریکا با روسیه اشاره میکنیم که بیانگر همین امر است:
بیل کلینتون روزگاری پوتین را (سرد و آزاردهنده) خوانده بود اما در عین حال میگفت او رهبری قاطع و توانمند است. بوش در دوران جنگ با تروریسم میخواست پوتین را شریک خود کند اما سرانجام ناکام ماند. اوباما نیز تلاش کرد او را از طریق نفوذی که در داخل کاخ کرملین پیدا میکرد محاط کند. در دورهای تلاش کرد به او نزدیک شود اما به سرعت این تلاشها نتیجه معکوس داد و روابط دو کشور به دورانی بدتر از جنگ سرد انتقال یافت. در گزارشی که روزنامه نیویورک تایمز تحت عنوان (سه رییس جمهور آمریکا و معمایی به نام پوتین) منتشر کرد آمده است رییس جمهور روسیه طی 15 سال سه رییس جمهور آمریکا را خشمگین کرده است. آنها سعی داشتند او را بشناسند اما یکی بعد از دیگری به اشتباه خود پی بردند. پوتین با ارزیابیهای آنها به چالش برخاست و تمام تلاشهای دوستانه شان را ناکام گذاشت. با آنها مشاجره کرد، گمراه شان ساخت و آنها را متهم کرد و در نهایت ترک شان گفت. به نوشته این روزنامه پوتین به آنها خیانت کرد و در نهایت آنها دریافتند که فریب خورده اند.
در این میان لطمهای که به جورج بوش خورد از همه شدیدتر بود. یک بار او وقتی در سال 2001 با پوتین دیدار داشت در توضیح آن حرفهایی زد که سر زبانها افتاد. بوش گفته بود: (پوتین در چشم من فردی با شخصیتی صریح و قابل اعتماد آمد. بین ما گفت وگوهایی جدی جریان داشت. من حتی قادر بودم روحش را ببینم)! اما بعد از جنگ عراق، بوش نزد تونی بلر از پوتین شکایت کرده و گفت: ( دیدار ما مثل جر وبحث بچههای دبیرستانی بود. من یک ساعت و 45دقیقه داشتم بدون توقف به حرفهای او گوش میدادم. در یک لحظه مترجم دیگر داشت مرا به جنون میرساند. چیزی نمانده بود که دستم را دراز کنم و یک سیلی محکم به او بزنم. لحن تمسخر آمیزی داشت و پیوسته آمریکا را متهم میکرد. به نظر من او یک فرد دموکراتیک نیست او یک سزار است. روی او هیچ حسابی نمی توانیم باز کنیم).
میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی در کتاب خود (جنون و تمدن) میگوید: ( اینها میدانند چه میکنند. اما غالبا نمی دانند چرا و برای چه این کارها را میکنند و عجیب اینکه همان چیزهایی را که نمی دانند برای چه، باز هم انجام میدهند). آیا جز مجانین متمدن کسی پیدا میشود که چنین اعمالی حتی با کشورهای عرب و مسلمان داشته باشد؟
رییس کمیته امنیتی کنگره آمریکا گفته است: ( پوتین هرشب زمانی که به خواب میرود تصور میکند یک پطروس بزرگ است اما هنگامی که از خواب برمی خیزد احساس میکند یک استالین است). وی میافزاید: (ما نیازمند آن هستیم که بفهمیم این مرد کیست و چه میخواهد. شاید این هیچ تناسبی با آنچه ما قرن بیست و یکم مینامیمش نداشته باشد).
هنگامی که دیک چنی معاون رییس جمهور سابق آمریکا به چشمهای پوتین مینگریست یک مامور ( کا گ ب ) را در آن میدید. او این توصیف را سه بار تکرار کرد. پوتین سالها به عنوان یک مامور ( کا گ ب ) در سازمان جاسوسی روسیه فعالیت میکرد. رابرت گیتس وزیر دفاع آمریکا نیز تقریبا همین احساس را داشت و میگفت وقتی به چشمهای پوتین نگاه کردم (همان چیزی را دیدم که انتظارش را داشتم؛ یک قاتل سرد و سنگی).
منشا این سرگردانی سران آمریکا درباره معمای پوتین چیزی نیست جز سرمایههای اقتصادی و سیاسی و فکری کشوری که باید یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان باشد. کشوری که با این همه ثروت گاه درشرایطی قرار میگیرد که باید به دلیل ورشکستگی بودجه اش را ماهانه تنظیم کند.
منابع فراوان روسیه آنقدر زیاد است که تعداد اندکی کارشناس برای این حوزهها داریم. بحران اوکراین این مساله را به روشنی نشان داد. دیدیم که دیپلماتها و دانشگاهیان آمریکایی از این گله کردند که (سرمایههای ویژه روسیه بر عملکرد کاخ سفید) تاثیر گذاشته است و هشدار دادند (تصویری ساده و کاریکاتوری از این ابرقدرت سابق ساخته شد به این گمان که به زباله دان تاریخ انداخته شده است).
مکفیل سفیر واشنگتن درمسکو گفته بود (رهبران دولت آمریکا مانند 30 سال پیش وظیفه شان را در میدان روسیه خوب انجام نمی دهند. منطقه خاورمیانه و آسیا حوزه نفوذ امروز روسیه است که تحت تاثیر کارگزاران دولتی و اطلاعاتی و دانشگاهی روسیه قرار دارد). اگر آنچه را این سفیر میگوید دقیق باشد باید گفت وای برما و وای برواشنگتن! نه به خاطر کاری که آنها در خاورمیانه کرده اند بلکه به خاطر کاری که حتی در خود آمریکا کرده اند.
امروزه شناخت حوادث بین المللی غیرممکن خواهد بود اگر ما پشت سراین حوداث ندویم. در این میان دویدن پشت سر پوتین نفس گیر خواهد بود. سخنرانی سالانه او با رسانهها را نگاه کنید. سال گذشته سه ساعت طول کشید و امسال چهار ساعت. این یک سخنرانی کاریزماتیک مثل سایر رهبران سیاسی نبود که متنی را از رو یا از حفظ بخوانند و به صورت زنده از تلویزیون پخش شود. دراین نشستها بدون هیچ کاریزمایی از پوتین سوال میشد. بزرگ ترین رسانههای داخلی و خارجی از سراسر روسیه مشارکت دارند. کل روسیه 17 میلیون کیلومتر مربع وسعت دارد و هشتمین سرزمین قابل سکونت برروی کره خاکی است. این کشور نیمی از ذخایر آب شیرین جهان را دارد و از نظر تعداد جمعیت با 146 میلیون نفر، نهمین کشور جهان به شمار میرود. وسیع ترین و بزرگ ترین منابع انرژی جهان را دارد. بزرگ ترین زرادخانه سلاحهای کشتار جمعی جهان درتملک این کشور است. درباره همه اینها از پوتین سوال میشد و او همه را از ذهن خودش با آمار و ارقام دقیق پاسخ میداد.
در زمانی که تصور میشد روسیه دارد پوست میاندازد و بعد از آن دوران کمونیسم شخصیت جدیدی از آن متولد میشود خیلیها اندوهگین شدند زیرا به گفته آنها دوباره شخصیت پرستی به راه افتاد. اما وقتی به کارشناسان و جلسات بحث و بررسی در روسیه نظر میاندازید این تصویر کاملا عوض میشود. امروزه ما باید روسیه را از نو بشناسیم. کما اینکه باید چین یا انگلستان را از نو بشناسیم تا بدانیم در جهان چه میگذرد. تولستوی نویستنده شهیر روسیه درکتاب خود (جنگ و صلح) تفسیری از قدرت دارد که گویی با جدیدترین دانشهای ریاضی آن را محاسبه کرده است. وی میگوید: (قدرت یعنی مجموع ارادههایی که به یک شخص واحد انتقال پیدا کرده است. شرط این انتقال چیست؟ اینکه آن شخص بیانگر اراده همه مردم باشد. قدرت این است) این همان معنایی است که ما نمی فهمیم. پوتین نیز مانند سایر نخبگان یا تودههای مردم روسیه این حرف تولستوی را خوب میفهمد که میگوید: (ما شکست خوردیم چون به خودمان گفتیم شکست خوردیم).
اگر آنچه در روسیه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی جریان پیدا کرد یک ضد انقلاب بود باید گفت انقلابی را که این ضد انقلاب به وجود آورد با انقلاب 1917 برابری میکند. این میتواند همان انقلاب (نپ) در دوران لنین باشد یا پروستریکایی که از دست گورباچف خارج شد. چنانچه غالبا اتفاق میافتد شخصیت رهبریک انقلاب اجازه نمی دهد که ماهیت خود آن انقلاب خوب دیده شود.
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/1698
تگ ها: